عشق گاهی نغمه ای در گوش شب
عادتی شیرین به نجوای دو لب
عشق گاهی می نشیند روی بام
گاه با صد میل می افتد به دام
عشق گاهی سر به روی شانه ای
اشک ریز آخر افسانه ای
عشق گاهی یک بغل دلواپسی
عطر مستی ، سازِ شب بو، اطلسی
عشق گاهی هم حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
عشق گاهی نو بهاری گاه پاییزی سرخ زرد!
گاه لبخندی به لب های تو گاهی کوه ِ درد
عشق گاهی دست لرزان تو می گیرد درون دست خویش
گاه مکتوب تو را ناخوانده می داند ز پیش
عشق گاهی راز پروانه است پیرامون شمع گاه
حس اوج تنهایی ست در انبوه جمع
عشق گاهی هم خجالت می کشد
دستمال تر به پیشانی ِ عالم می کشد
عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی کند
هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی کند
عشق گاهی هم نجاتت می دهد
سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد
عشق گاهی در عصا پنهان شود
گاه بر آتش گلستان می شود
عشق گاهی رود را خواهد شکافت
فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت
عشق گاهی خارج از ادراک هاست
طعنه ی لولاک بر افلاک هاست
عشق گاهی استخوانی در گلوست
زخم مسماری ست در پهلوی دوست
عشق گاهی ذکر محبوب است بر نی های تیز
گاه در چشمان مشکی اشک ریز
عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند
گاه میل لیلی اش با جام مجنون می کند
عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای
حسرت نادیدن معشوق در آدینه ای
عشق گاهی موج دریا می شود
گاه با ساحل هم آوا می شود
عشق گاهی چاه را منزل کند
یوسفین دل را مطاع دل کند
عشق گاهی هم به خون آغشته شد
با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد
عشق گاهی در فنا معنا شود
واژگان دفتر کشف و تمناها شود
عشق یعنی سر سجود و دل سجود
ذکر یا رب یا رب از عمق وجود
با تو اما عشق پیدا می شود
بی تو اما عشق کی معنا شود . . . ؟